رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

@@ fun kids club @@

بچه ی مرتب (قصه)

بچه ی مرتب     سلام. من یک بچه ی مرتب هستم. شاید بپرسید مگر من چه کارهایی انجام می دهم که به من بچه ی مرتب می گویند؟ خب، من همیشه نظافت را رعایت می کنم. مثلاً وقتی ناخنم بلند می شود از مامانم می خواهم که برایم کوتاهشان کند. یا وقتی موهایم بلند می شود، با پدرم به سلمانی می روم و موهایم را کوتاه می کنم. من سلمانی را خیلی دوست دارم و هیچ وقت برای رفتن به آن جا لجبازی نمی کنم. هر موقع که می خواهم چیزی بخورم دستانم را می شویم. چون مامانم گفته: میکروب ها خیلی بدجنسند و ما رو مریض می کنند . اونا خیلی ریزند و ما نمی تونیم اونا رو ببینیم. پس برای این که اونا را بکشیم باید دستامون رو خوب با آب و صابون بشو...
9 خرداد 1391

ماهی کوچولوی قرمز

ز   در گوشه ی یک دریای عمیق، ماهی کوچولوی قرمزی بود که به همراه پدر و مادرش داخل یک صدف سفید زندگی می کرد. اون هیچوقت از داخل صدف بیرون نمی یومد چون خیلی از کوسه ها می ترسید. یه روز پدرو مادش گفتند:دیگه این اطراف غذای کافی وجود نداره ما مجبوریم به یه جای دیگه بریم و اونجا زندگی کنیم. ماهی کوچولو هم به ناچار همراه پدر و مادرش به راه افتاد . آنها رفتند و رفتند تا یه جای مناسب برای زندگی پیدا کنند که اونجا غذای کافی وجود داشته باشه. در همین لحظه دسته ای از ماهیها را دیدند که هراسان در حال فرارند. ناگهان دو تا کوسه بزرگ رو دیدند که به طرف اونهامیومدند. اونها با دیدن دو تا کوسه خیلی ترسیدند و سریع پشت مرجانها...
9 خرداد 1391

لک لک و قاصدک(قصه)

لک‌لک و قاصدک یکی بود، یکی نبود. روی درخت، یک لانه بود. زیر درخت، پر از دانه بود. توی لانه یک لک لک بود. لک لک کوچک بود. پرهایش مثل پشمک بود. لانه اش پر از قاصدک بود. لک لک، قاصدک ها را دوست داشت. هر جا قاصدکی می دید آن را بر می داشت، توی لانه اش می گذاشت. اما قاصدک ها دلشان می خواست  آزاد باشند تا شاد باشند. یک روز باد آمد. ها کرد، هو کرد. توی لانه ی لک لک فوت کرد. قاصدک ها را از لانه شوت کرد. قاصدک ها، رها شدند. توی آسمان پخش و پلا شدند. لک لک ها دنبال شان پر زدند. به این طرف و آن طرف سر زدند. اما قاصدک ها سوار باد، با دل شاد از دستش فرار کردند. لک لک به آن ها نرسید. اما قاصدک ...
9 خرداد 1391

مارتی کمک می کند

مارتی کمک می کند   شب جمعه بود. مارتي با آرامش روي صندلي جلوي تلويزيون نشسته بود و با لذت فيلم مورد علاقه‌اش را تماشا مي‌كرد.   شب جمعه بود. مارتي با آرامش روي صندلي جلوي تلويزيون نشسته بود و با لذت فيلم مورد علاقه‌اش را تماشا مي‌كرد. مادر در آشپزخانه ظرف‌ها را مي‌شست اما حالش زياد خوب نبود و احساس مريضي مي‌كرد. وقتي ديد كه نمي‌تواند كارهايش را تمام كند، ظرف‌ها را نشسته كنار گذاشت و به اتاق رفت تا استراحت كند. مارتي تلويزيون را خاموش كرد. به اتاق مادر رفت و گفت: طوري شده؟ شما مريض هستيد؟ مادر لبخندي زد و گفت: نگران من نباش پسرم. اگر كمي استرا...
2 خرداد 1391

يه خبر مهم (قصه)

يه خبر مهم   قصه کودکانه   1 - مرغداني تاريك و پر سروصدا بود. خانم مرغه فرياد زد: چقدر قد‌‌قد مي‌كنيد. بسه ديگه بخوابيد، داره نصفه شب مي‌شه. هنوز هم حرف‌هاتون تموم نشده؟ بعد هم خودش را كمي جابه‌جا كرد و روي تخم‌هايش خوابيد. پر بلندي را كه از ته دمش آويزان شده بود جدا كرد و كف مرغداني انداخت، آقا خروسه نگاهي به پرسفيد كف مرغداني انداخت و گفت: چرا پرت را كندي؟ خانم مرغه چشمكي زد و گفت: دوست دارم پرهايم را بكنم چون اين‌طوري زيبا‌تر مي‌شوم. هر 2 با هم خنديدند و چشم‌هاي‌شان را بستند. 2 - آقا جغده كه بالاي مرغداني نشسته بود حرف&zwnj...
17 ارديبهشت 1391

توپ کجاست ؟

توپ کجاست ؟ - آموزش قیدهای مکان به کودکان با تصاویر جذاب توپ کجاست ؟ آیا توپ پشت در است ؟ نه ، دایناسور کوچولو پشت در است .   توپ کجاست ؟ آیا توپ زیر میز است ؟ نه ، عروسک زیر میز است .   توپ کجاست ؟ آیا توپ داخل کمد است ؟ نه ، کلاه داخل کمد است .   توپ کجاست ؟ آیا توپ روی  مبل است ؟ نه ، کاموا روی مبل است . ...
11 اسفند 1390

وقتی موبایل آقا موشه زنگ خورد ( داستان)

    آقا موشه از صبح زود به آرایشگاه رفته بود تا کمی سبیل هایش را کوتاه کند. آخر می خواست در جشن فارغ التحصیلی اش از مدرسه، شیک و مرتب باشد. تازه کارش تمام شده بود که موبایلش زنگ زد. همسایه اش پروانه خانم بود. دستپاچه بود و صدایش از پشت تلفن می لرزید. آقا موشه ، زود بیا خونه. آقا موشه با نگرانی پرسید: اتفاقی افتاده؟ پروانه خانم جواب داد: بدو بیا که خونه تو رو دارن صاحب میشن. آقا موشه که خیلی خانه زیبا و آرام خودش را دوست داشت همین که این حرف را شنید، از آرایشگاه بیرون پرید و به سمت باغی که خانه اش در آن جا بود، دوید. توی راه با عصبانیت فریاد می کشید: خانه ...
7 اسفند 1390

كُمُد پر سر و صدا

          واي اينجا چقدر سر و صداست. بلوز: برو كنار، اينجا جاي خودمه. دامن: نه خير، تو برو كنار، اينجا جاي منه. ...       جوراب: اصلاً هر دوتون بريد كنار، اينجا فقط جاي منه.  شلوار: بلوز خانم، الان مي آيم و آستين هايت را پاره مي كنم تا ادب شوي. بلوز: اِ، من هم مي آيم و كِشت را باز مي كنم تا تو ادب شوي. كتاب: تو را به خدا ساكت باشيد من به سكوت احتياج دارم. ليوان: اينقدر حرف نزن كتاب، كله ام را بُردي. شلوار: خودت هم ساكت باش ليوان. جوراب: واي ...
10 بهمن 1390

زور (قصه)

زور   روزي، روزگاري گنجشكي در چله زمستان از لانه بيرون آمد كه دانه پيدا كند . كمي كه از لانه دور شد، ديد تا چشم كار مي كند بر بيابان از برف سفيد شده و هر جا هم آب بوده يخ بسته . گنجشك رفت نشست رو يك تكه يخ. اين ور و آن ور نگاه كرد بلكه چيزي گير بياورد. اما هر چه چشم انداخت چيزي پيدا نكرد . گنجشك كه سردش شده بود و پاهاش حسابي يخ كرده بود به يخ گفت «اي يخ! تو چرا اين قدر زور داري؟» يخ با تعجب گفت «من زور دارم؟ اگر من زور داشتم حال و روزم بهتر از اين بود و خورشيد آبم نمي كرد . » گنجشك رفت ...
7 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به @@ fun kids club @@ می باشد