خانم پری قابلمه پری(قصه)
خانم پری قابلمه پری یک شب توفان شد. خانه ی خانم پری خراب شد. خانم پری رفت و دنبال یک خانه گشت. سر راهش رسید به دو تا قابلمه. یک قابلمه خواب بود. یک قابلمه بیدار بود. خانم پری گفت:قابلمه ای که بیداری! خانه ی من می شوی؟ خانه ام بشوی، برایت قصه می گویم، قصه های قشنگ قشنگ می گویم. قابلمه درش را باز کرد و گفت:بله که خانه ات می شوم. برایم قصه بگو! قابلمه شد قابلمه پری. خانم پری رفت توی قابلمه پری و تا صبح برایش قصه گفت. قابلمه پری قصه ها را خوب گوش کرد. خیلی کیف کرد. سرحال آمد. صبح که خانم پری رفت گردش کند، تند و تند غذا پخت. بوی قصه از غذایش بلند شد. همه دور قابلمه پری جمع شدند و گفتند:به به چه بویی! به ما غذا می دهی؟ ...