رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

@@ fun kids club @@

روزت مبارک

  مادر مهربونم عزیز خوش زبونم تو گل بی خار منی رفیق من ، یار منی وقتی که غصه دار باشم فقط تو غمخوار منی ای جان من فدای تو بهشت به زیر پای تو میلاد دختر نبی فاطمه همسر علی مبارک است روز قشنگ مادر است سایت : دیروزامروز فردا ...
31 فروردين 1393

عيد با مامان و بابا

عيد با مامان و بابا     عيد با مامان و بابا         از  تويِ  يك  مغازه  ،  بابا  ،   بازم   قراره      برايِ  هفت  سينِ  عيد ، شيريني   بياره      مامانِ   مهربونم  ،  امسال   بازم   دوباره      برايِ   عيدِ   نوروز   ،  سفره   مي   ذاره      سنجد و سيب و سركه،كنارِ سير و سبزه      با  سمنو&...
19 فروردين 1393

مادر بزرگ قصه‌گو

مادر بزرگ قصه‌گو      مادربزرگم جانم فدایش سرمی گذارم روی پاهایش دستی می کشد بر سرو رویم من مثل گل ها او را می بویم قصه می گوید از دیو و پری می زنم با او هر کجا سری خوابم می برد با قصه هایش یک رختخواب است روی پاهایش من هم می خواهم مثل او باشم مادر بزرگی قصه گو باشم    منبع: وبلاگ ادبیات من  tebyan. net ...
19 فروردين 1393

بهاره آی بهاره

  بهاره آی بهاره     “به به “به عید نوروز بهاریه شب و روز رسیده فصل پیک نیک برید یه پارک نزدیک سرسره ها و تابا منتظرن بچه ها فصل بهار که می شه دیگه سرما نمیشه نه کاپی شن نه کلاه نه دستکشای راه راه با یک لباس راحت تو چمن و طبیعت توپ بازی و تاب بازی کنار جوی، آب بازی بهاره آی بهاره به به چه کیفی داره   منبع:تبیان ...
25 اسفند 1392

اتل متل یه مورچه

  اتل متل یه مورچه قدم می زد تو کوچه یهو یه کفش ولگرد پای اون و لگت کرد مور چه پا شکسته راه نمیره نشسته با برگی پا شو بسته نمیتون راه بره دونه هارو جمع کنه مور چه جونم تو ماهی عیب نداره سیاهی خوب بشه پات الاهی اتل متل توتوله ...
23 بهمن 1392

شب یلدا

شب یلدا       سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده ...
27 آذر 1392

می خوام برم سلمانی

می خوام برم سلمانی   دوباره وقتِ سلمانی رسیده نمی ترسم من از رفتن به آن جا به بابا هم نمی گویم بیاید خود من می روم تنهای تنها نمی ترسم من از قیچی و شانه نمی ترسم من از محمود آقا برای این که او با قیچی خود مرتب می کند موهای من را دوباره می روم سلمانی امروز به آن جا می روم یک بار در ماه به من آیینه می گوید، پسرجان چه خوش گل می شوی با موی کوتاه     بخش کودک و نوجوان تبیان ...
18 آبان 1392

در دفترت کشیدی

در دفترت کشیدی در دفترت کشیدی یک باغ خوب و زیبا یک خانه هم کشیدی آنجا، میان گل ها بالای خانه ات را پر از ستاره کردی بعدا نشستی از دور آن را نظاره کردی گفتی به من ، پدر جان ببین چه چیز کشیدم ببین ستاره ها را چه جور تمیز کشیدم گفتم:«درسته جانم! نقاشی تو بد نیست اما ستاره تو چشمک زدن بلد نیست»   بخش کودک و نوجوان تبیان ...
18 آبان 1392

زنبورها آرام باشید

زنبورها آرام باشید   زنبورها شادند امروز جشن است در کندوی آنها جشن عسل دارند امروز بوی عسل می آید آنجا   بوی عسل شیرین و خوب است   از عطر گل های بهاری است   زنبورها خوشحال هستند   بوی عسل در کوه جاری است   یک خرس، توی کوه خواب است   در خواب شیرین عسل ها   زنبورها آرام باشید   فهمیده او بوی عسل را   بخش کودک و نوجوان تبیان ...
18 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به @@ fun kids club @@ می باشد