آدم برفــي (شعر)
از آسمون ميباره،
برفهاي گولهگوله
حياط ما ليز شده درست مثل سرسره
***
دلم ميخواست برم
من، سر بخورم تو برفها
يا شايد هم بسازم آدم برفي زيبا
***
مامان دلش
نميخواد، كه من برم تو حياط
بهخاطر همين هم كليد روي در
گذاشت
***
مامان جونم، عزيزم، آخه منم دل دارم
چرا نبايد كمي، برف تو دستم
بذارم
***
قول ميدهم بپوشم، كاپشن و شال و كلاه
دست نزنم بهبرفها، بدون
دستكش حالا
مامان از من قول گرفت، كه حرفش و گوش كنم
بدون شال و كلاه،
توي حياط من نرم
***
حتي اومد كنارم، تا بشه دستيارم
براي آدمبرفي، بايد
چشمم بذارم
***
ميرم تو آشپزخونه، تا يه هويج بيارم
بايد كه اون هويج و
جاي بينيش بذارم
***
دونههاي انارو ميتونم من بردارم
بهجاي دندونهاي
كوچيك اون بذارم
***
دستهاي آدمبرفي، خيلي خالي ميمونه
يهگل ميدم تو
دستش، يادگاري بمونه
منبع :
مجله شهرزاد
مجله شهرزاد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی