شعر کودک
تو قفسای باغ وحش
تو قفسای باغ وحش
حیوونای رنگارنگ
پرندههای کوچولو
میمون و شیر و پلنگ
میمونه شکلک میسازه
مردمُ خوشحال میکنه
با یه دونه توپ کوچیک
تنهایی فوتبال میکنه.
نگا کن او خرسَ رو
وایساده روی دو پا
خرگوشَ رو نگا کنین
هی میپره تو هوا
طاووسَ رو نگا کنین
چه خوشگل و قشنگه
چترشُ هی باز میکنه
ناز و خوشآب و رنگه
زنبور
زنبور زرد و قرمز
هی میکنه وز و وز
دنبال گل میگرده
یک گل ناز و قرمز
یواش میاد کنارم
میشینه روی دستم
شاید خیال میکنه
من گل و غنچه هستم
وای وای وای ، چکار کرد؟
مامان میگه بوست کرد
پس چرا جای بوسش
اینهمه میکنه درد ؟
گربه ملوسم
یه گربهی ملوسی داشتم
که اونُ خیلی دوست میداشتم
گربهی کوچکم قشنگ بود
رنگش مثل پلنگ بود
با پاهای کوتاهش میدوید
هی میدوید
تا صدایش میکردم
زودی میشنید.
نام گربهام پلنگی بود
چه قدر گربهی قشنگی بود
یه روزی گربهی مززی
رفت به دنبال بازی
هرچه صدایش کردم
باز نیامد
هوا که تاریک شد
از رو دیوار آمد