رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

@@ fun kids club @@

قصه قورقوری و استخر بزرگ

1390/9/13 15:10
1,304 بازدید
اشتراک گذاری

قصه قورقوری و استخر بزرگ

 

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در یک جنگل زیبا و سر سبز قورباغه کوچولویی زندگی می کرد که اسمش قورقوری بود.

قورقوری یک قورباغه ی کوچولوی مهربان بود که با پدرو مادرش زندگی می کرد و دوستان زیادی داشت. قورقوری پسر مهربونی بود، به خاطر همینهمه ی حیوونای جنگل اونو دوست داشتند. اما قورقوری یک کمی کنجکاو بود و وقتی برایگردش به جنگل می رفت حرف های پدر و مادرش یادش می رفت.

یک روز صبح وقتیقورقوری از خواب بیدار شد، دید که هوا خیلی خوبه، به خاطر همین تصمیم گرفت که تویجنگل گشتی بزنه.

اون روز وقتی قورقوری صبحانه اش را خورد، سریع ازجنگل بیرون رفت. اون از بین چمنزارهای بزرگ گذشت و به جایی رسید که همه ی قورباغهها می ترسیدن به اون جا پا بگذارند. اون یک استخر بزرگ بود.

حالا قورقوری خیلی ازجنگل دور شده بود، اون دیگه نمی تونست جنگل را ببینه. قورقوری کمی ترسیده بود. درجنگل قورقوری سه قانون وجود داشت که همه باید از اون اطاعت می کردند. اولاین که وقتی مار هیس هیسو نزدیک شماست اصلاً قورقور نکنید. دوم این که هرگز قبل ازخواب پشه نخورید و آخر این که هرگز در استخر بزرگ شنا نکنید.

قورقوری اصلاً به قانون های جنگل توجهی نکرد و تندیتوی استخر بزرگ پرید. قورقوری با خودش گفت:"این جا خیلی هم قشنگه، چرا قورباغه هااز اینجا می ترسن؟"

قورقوری شروع کرد بهشنا کردن توی استخر بزرگ. اما کمی بعد متوجه شد که در این استخر نه گیاهی وجود دارهو نه ماهی. قورقوری از این که در استخر تنهاست کمی ترسید.

حالا قورقوری می خواد به خونه اش برگرده، اما وقتیاون شنا می کنه اصلاً تکون نمی خوره. قورقوری ترسید و سریع تر شنا کرد، اما یکدفعههمه جا تاریک شد، آب استخر تند و تند می چرخید و داشت قورقوری را با خودش به سمتپایین می برد.

قورقوری هرچی دست و پا می زد فایده ای نداشت. اوندیگه همه ی امیدش را از دست داده بود که یک دفعه یک دست بزرگ اونو نجات داد. حالاهمه جا روشن شده بود.

بعد از این کهقورقوری یک کم حالش بهتر شد فهمید که اونجا استخر آدم هاست. استخر آدم ها یکچاه بزرگ داره. وقتی آب استخر کثیف می شه، آدم ها سر چاه را می گیرن تا آب های کثیفداخل چاه بره. اون کسی که قورقوری را نجات داده بود یک پسر بچه ی مهربان بود.

از اون روز به بعد قورقوری تصمیم گرفت که به حرفبزرگترهاش گوش بده و به قانون و مقررات آن ها احترام بگذاره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان
13 آذر 90 15:29
بابا وبلاگ جدید مبارکههههههههههههه خیلی باحاله دستت درد نکنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به @@ fun kids club @@ می باشد