رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

@@ fun kids club @@

داستان تصویری کودکان - پروانه ها

1390/10/10 12:45
64,657 بازدید
اشتراک گذاری

www.bandarstudents.blogfa.com

سه پروانه زیبا در باغی پر از گل زندگی می کردند .

یکی از آن ها قرمز رنگ ، یکی زرد رنگ و دیگری سفید رنگ بود .

آن ها هر روز صبح با هم بر روی گل ها می نشستند و از شهد آن ها می نوشیدند .

سپس بر روی گل ها بازی می کردند و می رقصیدند .

 

 

www.bandarstudents.blogfa.com

یک روز که آن ها مشغول بازی بودند ، خورشید پشت ابرهای سیاه قایم شد

و باران شروع به باریدن کرد .

بال نازک پروانه ها زیر باران خیس شد .

آن ها به دنبال جایی برای قایم شدن بودند تا وقتی باران تمام شود

 باز هم با هم بر روی گل ها بازی کنند .

 

 

www.bandarstudents.blogfa.com

پروانه ها به گل قرمز زیبایی رسیدند .

پروانه قرمز رنگ گفت :

" ای گل زیبا ، بال های نازک ما زیر باران خیس شده

 اجازه می دهی من و دوستانم  تا وقتی باران تمام می شود

زیر گلبرگ های تو بنشینیم ؟ "

گل قرمز گفت :

" فقط تو که همرنگ من هستی می توانی و دوستانت نمی توانند ."

پروانه ها با هم گفتند :

" ما با هم دوست هستیم ، ما با هم به اینجا آمده ایم و با هم می رویم ،

ما از هم جدا نمی شویم . "

پروانه ها با هم بال زدند و از کنار گل قرمز رفتند .

 

 

www.bandarstudents.blogfa.com

پروانه ها به گل زرد رنگی رسیدند

 و از او خواستند که برای لحظاتی زیر گلبرگ هایش بشینند تا باران تمام شود .

اما گل زرد رنگ گفت :

" فقط پروانه زرد رنگ که با من همرنگ است می تواند کنار من بنشیند ."

پروانه ها با هم گفتند :

" ما با هم دوست هستیم ، ما با هم به اینجا آمده ایم و با هم می رویم ،

ما از هم جدا نمی شویم . "

پروانه ها بال گشودند و از کنار گل زرد رفتند .

 

 

www.bandarstudents.blogfa.com

این بار به گل سفید رنگی رسیدند .

ولی باز هم گل سفید رنگ مثل دو گل دیگر فقط پروانه همرنگ خود را می خواست .

پروانه ها باز هم حرف های قبل خود را تکرار کردند .

آن ها با هم دوست بودند و نمی خواستند که از هم جدا شوند .

 

 

www.bandarstudents.blogfa.com

باران تند تر می بارید .

بال نازک پروانه ها کاملا خیس شده بود

و از سرما می لرزیدند .

 

 

www.bandarstudents.blogfa.com

خورشید که این ماجرا را از پشت ابرها می دید بیرون آمد .

او که دوستی پروانه ها را تماشا می کرد ، ابرها را کنار زد .

دانه های باران ریز و ریز تر شدند تا وقتی که باران تمام شد .

 

 

www.bandarstudents.blogfa.com

خورشید نور طلایی خود را به پروانه های زیبا تاباند .

بال های نازک آن ها خشک شد و زیر نور خورشید می درخشید .

آن ها باز هم با خوشحالی بر روی گل ها بازی کردند .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

یاسمن گولا
10 مرداد 93 14:03
148148
مریم
5 مهر 93 13:49
قصتون خیلی قشنگ بود برای خواهرم خوندم لذت ببرد مرسی
مامانی
29 دی 93 21:36
سلام خسته نباشید وبتون خیلی قشنگه قصه پروانه هارو برای پسرم خوندم خیلی خوشش اومد مرسی
فاطمه
21 تیر 94 16:27
عالی بود برای پسرم خوندم .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به @@ fun kids club @@ می باشد