رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

@@ fun kids club @@

101 سگ خالدار

1390/10/25 13:27
1,184 بازدید
اشتراک گذاری
 

101 سگ خالدار

 
 

پانگو و پردينا و پانزده توله كوچولوي سفيدي خادارشان در آپارتمان كوچك و زيباي زن و شوهري به نامهاي راجر و آنيتا در لندن زندگي مي كردند انها در كنار صاحبانشان كاملاً راضي و خوشحال بودند تا اينكه يك روز سرو كله يكي از همكلاسي هاي قديمي انيتا به نام كروالا پيدا شد او به طور حيرت اميزي عاشق توله سگهاي سفيد خالدار بود تا با پوست انها براي خودش پالتو پوست درست كند.

 

 

كروالا همين كه چشمش به ان پانزده توله سفيد خالدار افتاد بلافاصله پيشنهاد خريدشان را به راجر و آنيتاي دادولي انها پيشنهاد او را رد كرده و گفتند كه اصلاً تصميم به فروش توله ها ندارد كروالا با عصبانيت آپارتمان انها را ترك نمود ولي تغيير عقيده نداده و نقشه هاي پليدي در سر مي پروراند يك شب دو مرد زشت تبهكار به نامهاي هراك و جاسپر كه اجير شده كروالا بودند به آپارتمان راجر و انيتا دستبرد زده و پانزده توله سگ را دزديدند با خود به خارج شهر به يك خانه ويلايي بسيار زيبا و مجلل كه متعلق به كروالا بود برده و در زير زمين آن زنداني نمودند. پانزده توله كوچولو با تعجب تعداد بسيار زيادي توله، درست شبيه خودشان را در انجا ديدند كه انها هم قبلاً توسط ان دو مرد خبيثی دزديده شده و به انجا اورده شده بودند. پرديتا و پانگو پس از متوجه شدن به سرقت رفتن توله هايشان شروع به پارس كردن نمودند ولي ديگر دير شده بود و ان دو تبهكار حسابي از انجا دور شده بودند. انها فكر مي كردند اين كار چه كسي مي تواند باشد و به ياد اوردند كه كروالا براي خريدن ان توله ها بسيار پافشاري مي كرد اين كار كسي جز او نمي تواند باشد. پانگو فكري به خاطرش رسيد و به ياد اورد كه پارس كردن در نيمه شب نزديك طلوع خورشيد بهترين علامت براي دوستانش در سرتاسر لندن بوده و او از اين طريق مي تواند از دوستانش براي يافتن توله ها كمك بگيرد بنابراين صبر كرد تا شب به پايان رسيده و نزديكي هاي طوع آفتاب شروع به پارس كردن و دادن علامت كمك به بقيه سگها شد تا انها پيام او را گرفته و به همين روش به سگهاي ديگر در سرتاسر كشور خبر دهند. شايد به اين وسيله كسي از توله ها خبري يافته و به انها اطلاع دهد. صداي پارس پانگو به يك مزرعه ارام نزديكي هاي محل سكونت انها رسيد كه در ان يك سگ گله به نام سرهنگ وجود داشت. سرهنگ به ارامي خوابيده بود و گربه كوچك مزرعه به نام گروهبان تيبس صداي پارس پانگو را شنيده و با عجله سرهنگ را بيدار كرد و به او گفت كه اتفاق مهمي افتاده و يكي از سگها در حال پارس كردن و كمك طلبيدن است وقتي سرهنگ و گروهبان تيبس به صداي پارس پانگو خوب گوش داده متوجه دزديده شدن توله ها گرديدند به خاطر اوردند كه از يك ويلاي مجلل بزرگ در خارج شهر هم همين صدا را شنيده بودند. پس با عجله به سوي انجا رفتند و شروع به تجسس در اطراف خانه بزرگ نمودند بالاخره انها با زحمت فراروان پانزده توله كوچولويي پانگو و پرديتا را به همراه هشتاد و چهار توله ديگر كه درست شبيه انها بودند در زيرزمين ان خانه پيدا كردند. انها از پشت در صداي كروالا راشنيدند كه داشت به دو مرد خبيثي كه برايش كار مي كردند دستور مي داد تا در اولين فرصت از پوست توله سگها برايش پالتو درست كنند. سرهنگ و گروهبان تبيس متوجه شدند كه وقت زيادي براي براي نجات توله ها ندارند پس دست بكار شدند و سرهنگ به سوي پرديتا و پانگو دويد تا انها را از محل توله ها مطلع گروهبان تيبس هم توله ها را نجات داد تا فرار كنند وقتي هوراك و جا سپر متوجه فرار كردن توله ها شدند به سرعت به طرف انها شتافته ولي در همين لحظه پانگو و پرديتا رسيده و انها را مشغول خود ساخته و جلوي دست و پاي انها دويدند تا توله ها بتوانند فرار كنند. در ميان راه سرهنگ فكري به خاطرش رسيد و توله ها را به سمت مغازه اي متروك كه در ان بخاري ديواري بزرگي وجود داشت برد و همه توله ها را به خاكستر ان آغشته ساخت تا توله ها سياه شده و كروالا كه با ماشينش به دنبال انها بود نتواند انها را پيدا كند وقتي همه توله ها حسابي سياه شدند، سرهنگ انها را سوار كاميوني كرده به طرف لندن حركت كرد ولي در همين لحظه كروالا سر رسيد و همين كه داشت از انجا دور مي شد تكه برفي به روي يكي از توله ها افتاد و خاكستر روي او را پاك نمود. كروالا كه متوجه همه چيز شده بود به سرعت به دنبال كاميون روان شد. او انقدر تند رانندگي مي كرد كه ناگهان نتوانست تعادل اتومبيل خود را حفظ كرده و به ته دره اي پر از برف سقوط كرد و اتومبيل بزرگ و زيبايش خرد شد و خودش هم با دست و پاي شكسته به سويي پرتاب گرديد. بالاخره توله سگ هاي خالدار به لندن و آپارتمان راجر و انيتا برگشتند. ان زن و شوهر با ديدن توله ها بسيار خوشحال شده و شروع به پاك كردن سر و روي انها كردند. البته به جاي پانزده توله كوچولو خالدار نود و نه توله همراه پانگو و پرديتا به اپارتمان انها برگشته بودند و ان زن و شوهر مهربان تصميم گرفتند تا آپارتمان بزرگتري تهيه كرده و همه انها را نزد خود نگهدارند. با اين فكر راجر به پشت پيانو نشست و شروع به نواختن موسيقي دلنوازي كرد و همه چيز دوباره به حالت اولش برگشته و ماجرا به خوبي و خوشي به پايان رسيد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به @@ fun kids club @@ می باشد