رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

@@ fun kids club @@

آرزوی زرافه کوچولو

1390/11/7 16:57
853 بازدید
اشتراک گذاری
 

آرزوی زرافه کوچولو

 

زرافه کوچولو آرزوهای عجیب و غریبی داشت.یک شب آرزوکرد که گردنش خیلی خیلی دراز باشد. همان موقع، فرشته ی آرزو از آن جا گذشت. صدایشرا شنید. به او لبخند زد. آن وقت گردن زرافه کوچولو دراز شد. دراز و درازتر. رفت ورفت تا به آسمان رسید. حالا سرش در آسمان بود وتنه اش روی زمین.

 

زرافه کوچولو به این طرف وآن طرف نگاه کرد. همه جا پر از ستاره بود. اول، یک عالمه با ستاره ها بازی کرد،بعد، گرسنه اش شد. هام... هام... هام... ستاره ها را خورد. ماه را هم خورد. یک دفعه همه جا تاریک شد.

زرافه کوچولو ترسید. مادرش را صدا زد. امااو کجا و مادرش کجا! مادرش آن پایین بود و خودش این بالا.

زرافه کوچولو گریه اش گرفت فریاد زد: فرشته ی آرزو کجا هستی؟

اما فرشته ی آرزو رفته بود تا آرزوی یک کوچولوی دیگر را برآورده کند.

زرافه کوچولو سرش را روی یک تکه ابر گذاشت. این قدر گریه کرد که خوابش برد.

صبح که بلند شد، سرش روی شکم گرم و نرم مادرش بود.

زرافه کوچولو خندید. همه ی این ها ... یکخواب بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به @@ fun kids club @@ می باشد