رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

@@ fun kids club @@

زور (قصه)

1390/11/7 17:03
1,057 بازدید
اشتراک گذاری

زور

 

روزي، روزگاري گنجشكي در چله زمستان از لانه بيرون آمد كه دانه پيدا كند. كمي كه از لانه دور شد، ديد تا چشم كار مي كند بر بيابان از برف سفيد شده وهر جا هم آب بوده يخ بسته. گنجشك رفت نشست رو يك تكه يخ.

اين ور و آن ور نگاه كرد بلكه چيزي گيربياورد. اما هر چه چشم انداخت چيزي پيدا نكرد. گنجشك كه سردش شده بود و پاهاش حسابي يخ كرده بود به يخ گفت «اي يخ! تو چرااين قدر زور داري؟»يخ با تعجب گفت «من زور دارم؟ اگر من زور داشتم حال و روزم بهتر از اين بودو خورشيد آبم نمي كرد.»گنجشك رفت دم آفتاب نشست. رو كرد به خورشيد. گفت «اي خورشيد! چرا تو اينقدر زور داري؟»خورشيد گفت «تو چقدر ساده اي. اگر من زور داشتم يك تكه ابر جلوم را نميگرفتگنجشك رفت سراغ ابر. گفت «اي ابر! چرا تو اين قدر زور داري؟»ابر گفت «خدا پدرت را بيامرزد. اگر من زور داشتم باد من را به اين طرف و آنطرف نمي برد و مي گذاشت براي خودم يك جا آرام بگيرم.»گنجشك رفت پيش باد. گفت «اي باد! بگو بدانم چرا تو اين قدر زور داري؟»باد گفت «برو بابا تو هم دلت خوش است. اگر من زور داشتم كوه جلوم را نميگرفت.»گنجشك رفت رو كوه نشستت و گفت «اي كوه! چرا تو اين قدر زور دراي؟»كوه گفت «عجب حرفي مي زني! اگر من زور داشتم علف رو سرم سبز نمي شد.»گنجشك به علف گفت «اي علف! تو چرا اين قدر زور داري؟»علف گفت «زورم كجا بود! اگر من زور داشتم بزي من را نمي خورد.»گنجشك پريد رفت پيش بزي. گفت «اي بزي! چرا تو اين قدر زور داري؟»بزي گفت «به حق چيزهاي نشنفته! اگر من زور داشتم قصاب گوش تا گوش سرم رانمي بريد.»گنجشك رفت سر وقت قصاب. گفت «اي قصاب! چرا تو اين قدر زور داري؟»قصاب گفت «اي بابا! اگر من زور داشتم موش تو خانه ام لانه نمي كرد و اينهمه دردسر برايم درست نمي كرد.»گنجشك رفت پيش موش. گفت «اي موش! چرا تو اين قدر زور داري؟»موش گفت «كي اين حرف را زده؟ اگر من زور داشتم گربه من را يك لقمه چپش نميكرد.»گنجشك كه ديگر خسته شده بود رفت سراغ گربه و گفت «اي گربه! از بس كه اين ورو آن ور رفتم و از اين و آن پرسيدم ذله شدم. تو را به خدا به من بگو توچرا اين قدر زور داري؟»گربه كه ديد گنجشك راست راستي كلافه شده دلش سوخت و همان طور كه دور و برشرا مي پاييد و مواظب بود سگ همسايه پيداش نشود، گفت «زور دارم و زور بچه؛سالي ميزام هفت بچه؛ يكيش آرام جانم؛ يكيش سر و روانم؛ يكيش كفتر پرانم؛يكيش بي تو نمانم؛ زني مي خوام زنانه؛ پوستين كنه انبانه؛ گذارد كنج خانه؛پر كند دانه دانه؛ از گندم و شاهدانه . . . و همينطور ادامه داد.»

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان حنا
7 بهمن 90 17:29
سلام خانومی خوبییییییییید؟؟؟؟؟رادین جان خوبه؟؟؟؟؟؟ کم پیداید نمیاید پیشمون داستانش خیلی خوب بود ممنونم از شما
dp
8 بهمن 90 1:28
سلام . ضمن آرزوی سلامتی و شادکامی برای شما و خانواده محترمتون . وبلاگ ملیسا جان مجددا با مطلب جدید به روز شد . با نظرات قشنگتون بنده و ملیسا خانم رو مفتخر کنید . ممنونم.
محمد بحرانی
13 آبان 91 13:33
سلام...من محمد بحرانی ام...صدا پیشه ی عروسک های ببعی و آقای همساده در مجموعه ی کلاه قرمزی....داستان گنجشک فضول محبوب ترین قصه ی بچگی من بود....روی یه نوار قصه داشتمش و هر شب گوش می کردم...متاسفانه سالها پیش گمش کردم و بعد ها هم هر چی گشتم دیگه پیداش نکردم...ممنون می شم اگر شما فایل صوتی این قصه رو دارید به یه طریقی به من برسونید....مثلن ایمیلی....بازم ممنون.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به @@ fun kids club @@ می باشد